خلاصه داستان: افسانه ای درباره زنگی بزرگ که از طلای خالص و توسط راهبان ساخته شده وجود دارد.این داستان در بازار توسط وایکینگی به نام "رولف" روایت می شود.این داستان به گوش فروانروای مسلمان "علی مانوش" که علاقه بسیاری به پیدا کردن زنگ دارد می رسد.اما "رولف" ادعا می کند جای زنگ را نمی داند و به زادگاه خود می گریزد...
سلام، میشه ۱۰۸۰ رو هم بذارید؟ سپاس.
1