خلاصه داستان: در سال 1953 یک باستان شناس جوان به نام “وارون شیرواستاو” به دهکده ای در غرب بنگال می رود تا در معبد آنجا حفاری کند. با تجربه و دانشی که او دارد، دختری از یک خانواده اشرافی به نام “زمیندر” و خانواده او تحت تاثیر “وارون” قرار میگیرند اما در این میان رازهایی وجود دارد…