خلاصه داستان: سریال قیام عثمان که ادامه سری پرطرفدار قیام ارطغرل می باشد به تاسیس سلسله بزرگ عثمانی می پردازد. عثمان موسس این سلسله نقش اول این سریال دیدنی می باشد.
خلاصه داستان: خانواده کورهان اهل قاضیآنتپ هستن و خالصخان ستون این خانوادست. ماجرا زمانی شروع می شود که پلیس ها میان دم خونه ی کورهان ها و خالص خان بعد از این اتفاق تصمیم میگیرد برای نوهی نازپرورده و چشمچرانش از شهر خود زن بگیرد.
خلاصه داستان: دنیز یک دختر جذاب و باهوشه. در دانشگاه با یه موسیقیدان به اسم هاکان آشنا میشه و در نگاه اول عاشق هم میشن و ازدواج میکنن و صاحب دختری به اسم اجه میشن، ولی بعدش هاکان شروع به کتک کاری میکنه و مدام دنیز رو میزنه. یک روز داد و فریاد های خونه اش با صدای شلیک بریده میشه و دنیز به اتهام قتل شوهرش راهی زندان میشه. در زندان تا به خودش میاد میبینه بین دو دسته ی دشمن قرار گرفته که هرکدوم برای افزایش قدرت خودشون میخوان دنیز رو به سمت خودشون بکشن ولی دنیز فقط به فکر دخترشه و میخواد بدون دردسر و جرم این دوره رو بگذرونه تا هرچه زودتر به اون برسه…
خلاصه داستان: این سریال داستان زندگی در هم تنیدهی خدمتکاران و صاحبکارانشان در یک مجتمع بوتیک در یکی از محلههای بالاشهر استانبول را نقل خواهد کرد و شاهد پرتگاه بزرگی که بین بالانشینها و پاییننشینها هست، خواهیم بود. داستانهایی از عشق، رازها و سه زن که با وجود هر چیزی با حمایت از همدیگر به زندگیشان ادامه میدهند، داستانهایی که گاهی خندهدار هستند و گاهی غصهدار…
خلاصه داستان: خلیلابراهیم وقتی بچه بود بخاطر دشمنی خونی، پدرش را از دست داده و به اجبار راهی استانبول میشود ولی بیست سال بعد بعنوان یک جوان خوشتیپ و قوی به زادگاهش کارادنیز باز میگردد. آن جا با دختری به اسم یاسمین که دوستش دارد ازدواج میکند و زندگی جدیدش را تشکیل میدهد ولی اتفاقاتی که میافتد اجازه این کار را نمیدهد و خلیلابراهیم وارد مسیر انتقام میشود ولی زندگیش با دیدن زینب که عضوی از خانوادهی لتوهاست، به کلی تغییر میکند…
خلاصه داستان: چهار دانشجوی دانشگاهی با استفاده از یک دفترچه یادداشت مذهبی که پیدا کردهاند، یک روح باستانی را از بُعدی دیگر احضار میکنند. آنها به زودی متوجه خواهند شد که زندگی خودشان در خطر جدی قرار دارد.
خلاصه داستان: به دلیل فوت همسر مصطفی که به اعدام محکوم شده است، دخترش جمره راهی پرورشگاه میشود و خانواده رونا مجبور میشوند وی را به فرزندی قبول کنند.
خلاصه داستان: ملیک که با وجود بیگناهی، به جرم قتل شوهرش زندانی شده بود، بعد از بیست سال آزاد میشود. تنها آرزوی ملیکه رسیدن به دخترش است که مجبور شده بود در همان نوزادی به خواهرش بسپارد ولی بیرون از زندان نیز زندانی که با دروغ احاطه شده بود در انتظار او بود. ملیکه در عین حال که تلاش میکند قدم به قدم به دخترش نزدیک شود، در عین حال تلاش میکند دروغهایی که در حقش گفته شده را نیز آشکار کند و قاتل اصلی شوهرش را پیدا کند. در این داستان با وجدانترینها، بیرحمترینها و وفادارترینها، خائنترینها هستند