خلاصه داستان: گاس و فلگ دو دوست قدیمی هستند که در یک شهر کوچک زندگی می کنند آنها عادت دارند هر هفته با هم دیدار می کنند و این عادت چند ساله آنهاست گاس یک مغازه دار است و همسر فلگ تخم مرغهای خود را برای فروش به مغازه گاس می آورد یک روز صبح که فلگ از خواب بر می خیزد از پنجره اتاق خود می بیند که چند گوسفند در مزرعه، کنار چاه آب هستند و در آن اطراف آلودگی ایجاد می کنند. فلگ از دیدن این صحنه عصبانی می شود و به سراغ گاس می رود و به او می گوید که حق ندارد در این مزرعه گوسفند نگهداری کند و گاس به او می گوید که این مزرعه خود اوست و....