خلاصه داستان: “زابابا” نوه دختری پادشاه کیف میخواهد با پیک بی دست و پایی ازدواج کند. پادشاه برای جداکردن آن دو از هم پسر را به همراه پهلوان “دابرینیا نیکتیچ” به یک مأموریت میفرستد، ولی وقتی آنها برمیگردند پادشاه دختر را بدست مرد مال اندوز و خسیسی سپرده و به دروغ به همه گفته شده که دختر را اژدهای سه سر دزدیده است. پسرک “دابرینیا” را قانع میکند تا به او در یافتن زابابا کمک کند ولی وقتی آنها به اژدها که دوست دابرینیا است میرسند حقیقت را میفهمند…