خلاصه داستان: «فرانک وایت» (واکن)، سردستهٔ یک باند قاچاقچی مواد مخدر به تازگی از زندان آزاد شدهاست. «فرانک» که به واسطهٔ فساد و انحطاط جامعه، به مرد ثروتمندی تبدیل شده، تصمیم میگیرد دینش را به شهر ادا کند و تصمیم میگیرد یک بیمارستان عمومی چندین میلیون دلاری در یکی از فلاکت بارترین محلههای بروکلین احداث کند.
خلاصه داستان: دانشمندی به نام «پیتن و ستلیک» (نیلسن) روی فرمول تهیه ی نوعی پوست مصنوعی کار می کند. تبهکاران آزمایشگاه «پیتن» را منفجر می کنند، اما او که به طور معجزه آسایی از مرگ نجات یافته و بر اثر سوختگی ناشی از انفجار سخت کریه المنظر شده، با تهیه ی نقاب هایی از پوست مصنوعی در پی گرفتن انتقامی سخت بر می آید…
خلاصه داستان: قاتلان اجیر شده توسط اوباش و حامیان سیاسی آن، کارآگاه LAPD میسون استورم را برای مرده ترک می کنند. هفت سال بعد، او از یک کمای عمیق بهبود مییابد، و خواستار عدالت و فرصتی برای رسیدن به آرامش میشود.
خلاصه داستان: زنی شاهد کشته شدن مردی که با او قرار دارد توسط رئیس مافیا می شود. او بدون مطلع ساختن پلیس مخفی می شود. وقتی پلیس موفق به پیدا کردن او می شود، میلی برای شهادت دادن ندارد اما مافیا در تعقیب اوست و
خلاصه داستان: رقصنده با گرگ ها یا با گرگ می رقصد، فیلمی حماسی وسترن به تهیهکنندگی و کارگردانی کوین کاستنر است که بر اساس رمانی به همین نام نوشته مایکل بلیک ساخته شدهاست. یک سرباز آمریکایی بعد از شرکت در جنگ و نشان دادن شجاعت خود جایی را برای سکونت دور از مردم انتخاب میکند، به مرور زمان با سرخپوستها ارتباط برقرار میکند و عامل این ارتباط هم شخصی سفیدپوست است که چند سرخ پوست خشن در زمان کودکی پدر و مادرش را به قتل رساندند و حال وضعیت روانی مناسبی ندارد.
خلاصه داستان: یک سرباز سابق امریکایی که در ویتنام جنگیده، وقتی در مترو مورد حمله موجوداتی شاخدار قرار می گیرد و پسر مردهاش را می بیند، به این نتیجه می رسد که زندگی گذشتهاش در جنگ آنطور که اعتقاد دارد، نیست.
خلاصه داستان: «نلسن رایت» (ساترلند)، دانشجوی پزشکی، برای تجربه ی دنیای پس از مرگ، فعالیت قلب خود را متوقف می کند و دوستانش «ریچل» (رابرتس)، «دیوید» (بیکن)، «جو» (بالدوین) و «رندی» (پلات) با کمک داروهای خاصی، لحظاتی بعد او را به زندگی بر می گردانند. پس از آزمایش، «نلسن» می گوید که تصاویر غریب و هیجان انگیزی دیده است…
خلاصه داستان: «سام» (سوايزي) در گردشي شبانه با نامزدش، «مالي» (مور)، در کوچه اي تاريک به دست ولگردي به قتل مي رسد و روحش از بدنش جدا مي شود، اما کنار «مالي» مي ماند. بعدتر روح «سام» مي فهمد که مرگش تصادفي نبوده و دوستش «کارل» (گلدوين) اين نقشه را براي تصاحب چهار ميليون دلاري کشيده که به اشتباه از حساب بانکي او سر درآورده است...