خلاصه داستان: آرورا بعد از فوت دخترش با مشکلات نوه هایش درگیر می شود که یا به اتهام خلافکاری به زندان می روند یا زندگی ناموفقی دارند. آرورا به دلیل این مشکلات دچار افسردگی می شود ولی حاضر نیست از کسی کمک بخواهد.
خلاصه داستان: راج صنعتگر ثروتمند با پریا در شیملا ملاقات می کند و دیوانه وار عاشق او می شود، اما او به او توجهی نمی کند. مادرش به او می گوید که باید با او ازدواج کند چون او آدم خوبی است و او باید همه چیز را درباره گذشته اش به او بگوید. پریا می نویسد ...