خلاصه داستان: مردی توسط عمویش مجبور به ازدواج می شود و این وظیفه را به منشی خود محول می کند. با این حال مرد عاشق خود منشی می شود که گذشته ای تاریک دارد.
خلاصه داستان: گروهی از سارقان فرانسوی به برای انجام یک کار به شیکاگو سفر می کنند. اما کارها آنطور که انتظار دارند پیش نرفته و به سرعت همه چیز به هم می ریزد…
خلاصه داستان: یک اس پی آمیت کومار که مسئولیت اداره پلیس تزپور در بیهار را بر عهده دارد. این منطقه مملو از فساد، ناکارآمدی، رشوه، خویشاوندی، طرفداری و جنایت با کمک پلیس محلی است. به تدریج آمیت متوجه می شود که سیاستمدار محلی Sadhu Yadav کسی است که بیشترین سود را از آن می برد. آمیت ساندر یاداو، پسر سادو را دست ر می کند. در حالی که ساندر به زودی آزاد می شود، برخی از افسران پلیس از سیستم ناامید می شوند و اسید را در چشمان دو نفر از مردان یداو می ریزند و آنها را کور می کنند. صدا و فریاد توسط رسانه ها بلند می شود، جنایت تقریباً متوقف می شود و پلیس با احترام مورد توجه قرار می رد. اس پی آمیت کومار اکنون باید به این نوع وضعیت پایان دهد.
خلاصه داستان: هنگامی که ماشینشان در تاریکی خراب می شود ، هفت دوست از جنگل در حال مسافرت هستند تا تصمیم بگیرند داستان های ترسناک را تعریف کنند. اما بعد از هر داستان یکی از دوستان می ترسد و به سمت ماشین می رود. 1) کاران و آنجالی هنگامی که اتومبیلشان ناگهان متوقف می شود در جنگل گیر می کنند در حالی که آنجالی می بیند کاران او در حال خزش است اما لحظه بعد او به غیر از او ایستاده و ادعا می کند که عادی است. 2) آنیل منچندانی که سیگاری است و در هتلی که صاحبش عجیب است و از سیگار کشیدن متنفر است ، در حال بررسی است. 3) دختر بچه ای پراملا که خدای نکرده در تحصیلات است و از معلمش Dayashankar Pandey چندین شکایت دارد. اما ناگهان معلم به دلیل تغییر در رفتار خود شروع به ترساندن او می کند. 4) یک زن خانه دار گایاتری فروشنده سیب را مشکوک می بیند و صبح روز بعد می بیند که چیزهای اطراف خود به همسرش به سیب تبدیل شده است. 5) جان که در انتظار بیرون آمدن آسانسور در خارج از قبرستان است وقتی که عمار به اتومبیل خود اجازه می دهد او را شگفت که او چند روز گذشته درگذشت. 6) پوراب که بازنده در نظر گرفته ..
خلاصه داستان: پسری جوان به نام مارتی دقیقا مانند پدرش عاشق دریا است. اما مادر مارتی از این موضوع نگران است زیرا پدر مارتی زمانی که او یک نوزاد بود به دریا رفت و دیگر هرگز بازنگشت. حال مارتی نیز زمانی که به یک سفر دریایی میرود، ناپدید شده و دیگر خبری از او به مادرش نمیرسد. چندین سال بعد مادر مارتی با مردی جوان روبرو میشود که بسیار شبیه به پسرش است، اما این مرد جوان او را نمیشناسد. حال باید دید آیا این مرد جوان واقعا مارتی است یا خیر؟
خلاصه داستان: پدری که در طول زندگی اش عاشق قصه گویی بوده و همواره قصه های شیرینی از زندگی خود برای روایت کردن دارد و پسری که تمام قصه های پدر را زاییده ذهن او و کذب می داند و از اینکه همواره در طول زندگی اش مجبور بوده به این داستانهای دروغین گوش بدهد خسته…