خلاصه داستان: داستان سفر معنوی لوک است که برای تکمیل یک گزارش درباره مسیح شروع به تحقیق میکند، اما با شنیدن داستانها و تمثیلهای دینی متوجه حقایق تازهای میشود.
خلاصه داستان: گزیده یک قاضی محترم دادگاه خانواده است. اون یه خانم درستکار و قانونمداره که مانع از هم پاشیدن خیلی از زندگی های مشترک شده و بچه های زیادی رو به عشق و محبتی که لایقشون بودن رسونده و همیشه طرف حق و عدالت رو گرفته و فکر میکرد همراه با شوهرش و دو تا بچههاش یک خانواده نمونه هستن و یک زندگی شرافتمندانهای دارن و بعد از این هم قراره یه زندگی شاد و آروم و سرشار از محبت بگذرونن ولی یه روز گزیده تصادفا متوجه چیزی میشه و میفهمه زندگیش فقط قلعه ای از شن بوده…
خلاصه داستان: لوک و بوچ والترز در اعماق تپه های سیاه داکوتای جنوبی به یک واعظ ناخودآگاه برخورد می کنند. آنها تصمیم می گیرند او را اسیر کنند و کارهای ناگفتنی با او انجام دهند - فقط به نظر می رسد ...
خلاصه داستان: در سال 2018 میلادی ، تیم ملی ژاپن در جام جهانی فوتبال در رده شانزدهم قرار گرفت. پس از بررسی وضعیت فعلی فوتبال ژاپن ، اتحادیه فوتبال تصمیم میگیرد تا یک مربی مرموز و عجیب به نام جینپاچی اگو را برای رسیدن به رویای قهرمانی در جام جهانی استخدام کند. جینپاچی با اعتقاد به اینکه ژاپن یک مهاجم خودخواه و تشنه گل ندارد ، قفل آبی را راه اندازی میکند ، مرکزی مانند زندان که در آن 300 مهاجم با استعداد دبیرستان های سراسر ژاپن حضور پیدا کرده و در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. در نهایت تنها بازمانده قفل آبی به مهاجم تیم ملی تبدیل میشود و کسانی که شکست میخورند برای همیشه از پیوستن به تیم محروم خواهند شد و …
خلاصه داستان: در شب هالووین، گروهی از خلافکاران مسلح در حین یکی از سرقت های خود، یک مامور پلیس را زخمی و سپس به نیویورک فرار می کنند. در پی این ماجرا، کارآگاه نایت تصمیم می گیرد تا آنها را دستگیر کند، اما...
خلاصه داستان: داستان واقعی مسابقه اسکی در سال 1913 در قله های کوه غول پیکر و دو پیشگام اسکی چک به نام های Bohumil Hanc و Vaclav Vrbata را روایت می کند.
خلاصه داستان: سریال درباره روابط میان ساکنین یک آپارتمان است. “مونا” که از دانشگاه مارمارا بخش روزنامهنگاری فارغالتحصیل شده و در روزنامهی اینترنتی “حوادث” کار میکند و “یعقوب” که در رشته عکاسی از دانشگاه هنرهای زیبای معمار سینان فارغالتحصیل شده است و به عنوان خبرنگار برای روزنامهی اینترنتی “حقایق” کار میکند، نقشهای اصلیِ این داستان هستند. یعقوب بر عکس مونا نگاه عمیقی به روزنامهنگاری ندارد و زندگی را به تمسخر میگیرد…